جدول جو
جدول جو

معنی سال زده - جستجوی لغت در جدول جو

سال زده
آفت دیده آسیب دیده
تصویری از سال زده
تصویر سال زده
فرهنگ لغت هوشیار
سال زده
((زَ دِ یا دَ))
آفت دیده، آسیب دیده (محصول)، درختان میوه ای که بار نداده باشند
تصویری از سال زده
تصویر سال زده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلا زده
تصویر بلا زده
مبتلا برنج، دچار مصیبت شده، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
ساز بستن ساز دادن ساز نواختن، یا ساز زدن به کام کسی به کام و مراد او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر زده
تصویر ساغر زده
شراب زده می خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدیده
تصویر سالدیده
معمر و پیر و آنکه بر وی سال بسیار گذشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
روز شروع سال نو از عمر طبیعی که درین روز بعضی جشن میگیرند. توضیح: وجه تسمیه بسبب رشته ایست که هر سال از عمر مولود بر آن گره زنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود (مخصوصا در هند) از تعداد گرههای ریسمان میتوان بسن مولود پی برد ولی در ایران این کلمه را تبدیل به) سالگرد (کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه زده
تصویر سایه زده
آنکه غش کند پری زده مصروع سایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهم زده
تصویر سهم زده
ترسیده، بیمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز زدن
تصویر ساز زدن
ساز نواختن، نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال ماه
تصویر سال ماه
سال مه، حساب سال و ماه، تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال دیده
تصویر سال دیده
سال خورد، سال خورده، سالمند، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه زده
تصویر سایه زده
آنکه یا آنچه سایه بر آن افتاده باشد، کنایه از جن زده، کسی که آسیب دیو و پری بر او رسیده باشد، برای مثال بس که زمین شد ز علم سایه دار / ماند چو سایه زدگان بی قرار (امیرخسرو- مجمع الفرس - سایه زده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالج زده
تصویر فالج زده
فلج، عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی، مبتلا به این عارضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه زده
تصویر ماه زده
دیوانه، آنکه عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام زده
تصویر فام زده
وامدار مدیون غازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالج زده
تصویر فالج زده
آن که مبتلی به فالج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
فال گرفتن طالع دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد زدن آواز برآوردن، همچو پروانه بگرد تو پرو بال زنم هر سحرگه بسر کوت رسم گال زنم. (ملک قمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال زاده
تصویر مال زاده
جا فزاده موله زای، زن جنده
فرهنگ لغت هوشیار
ستوری که به سم اونعل کوبیده باشند، اسبی که همه اسباب وضروریات اوجهت سفرآماده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام زده
تصویر وام زده
مقروض، مدیون: (اگر وام زده باشد خدای تعالی فام او بتوزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز زدن
تصویر ساز زدن
((زَ دَ))
نواختن وسیله موسیقی، کنایه از بهانه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایه زده
تصویر سایه زده
((~. زَ دَ))
جن زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال گره
تصویر سال گره
((گِ رِ))
روز شروع سال نو از عمر کسی، جشن تولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبال زدن
تصویر سبال زدن
((~. زَ دَ))
کنایه از استهزا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم زده
تصویر سیم زده
((مِ زَ دِ))
نقره خالص
فرهنگ فارسی معین
روز شروع سال نو از عمر کسی که در آن روز جشن گیرند یا مراسمی برای یادبود برپا کنند، وجه تسمیه اش آن است که در قدیم برای حساب عمر رشته ای داشته اند که با گذشتن هر سال گرهی به آن می زده اند و از تعداد گره ها سال های عمر را معلوم می کرده اند، برای مثال گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه / معنی سال گره دانستم (ملاطاهر غنی - لغتنامه - سال گره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
خال کوبی کردن، زدن خال یا نقش و نگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد می کنند، خالکوبی کردن، کبودی زدن، وشم زدن
فرهنگ فارسی عمید